آتوریتی 32

  • ۰
  • ۰

به ذهنم می کِشد باران

خاطرات روز آخر را


همان روزی که میزد باران

به روی شانه ام ارام


و چتر مشکی مردانه ات ان روز

برای دیگری شد باز



وابری شد دلم انگار

ست زیبایی شد میان چشمان من و باران


عجب روز قشنگی بود برای او 

نگاه اخر من وَ نگاه اول او


دلم لرزید و رعد و برقی زد انگار

دلش ترسید و آغوش تو بود انگار...


عجب روز قشنگی بود برای او



#حوری_نیکو


  • ۹۵/۰۹/۱۲
  • محمد زم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی